وقتی ماه نوشته هایم این قدر دیر می رسد
کلافه ات می کند، از نامه فرستادن هم فاصله می گیرم
چند وقتی ست همه ی نوشته هایم بوی تو دارد فقط دوست دارم کاغذی بردارم و بنویسم.
تا کوچک تر بودم شب که می رسید دل گیر می شدم از ترس خواب هایی که تاریک بود و وحشی، ولی حالا منتظرم شب فرا رسد چون خواب را برای دیدن تو دوست دارم.
هر صبح که بیدار می شوم به خودم قول می دهم کم تر به نبودت فکر کنم و خودم را سرگرم کنم اما ثانیه ایی که می گذرد دلم برای خیالت تنگ می شود به خود می گویم از فردا صبح یاد می گیرم خیالت را به حال خودش بگذارم ، می بینی؟
حکایت من هم شبیه معتادانی ست که تنها شعار می دهند .
دیگر * سروده های تنهایی* هم نمی تواند تو را وصف کند ماه دوره گرد کجا و خیال دریاییت کجا
اگر بروی.........!
به این کلمه زیاد فکر می کنم من که نبود خیالت این قدر برایم سخت است بی وجودت چگونه سر کنم؟ نه،تو نباید بروی حتی فکرش هم مرا آزار می دهد......
خودت می دانی بر من سخت می آید نادانی حرفی بزند و تو ناراحت شوی همین که می فهمم دل تنگ شده ای ثانیه ها روی سرم آوار می شود بعضی وقت ها که فکر می کنم می بینم تو بی تقصیر نیستی اگر فقط لحظه ای به وسعت عشق آسمانی ام می اندیشدی آن وقت حرف های پوچ این نامردمان نمی توانست تو را ناراحت کند .
من هر شب برای دیدنت می آیم باور نمی کنی؟
لحظه ای پنجره را باز کن و به آسمان بنگر
ماه رنگ پریده برای دیدن چشمان دریاییت بال بال می زند.
نمی توانم دروغ بنویسم لااقل برای تو که تا این حد می پرستمت پس وقتی می نویسم دنیا برای عاشق شدن تو را کم دارد تعجب نکن
باور کن اگر خدا هم تو را چون من می شناخت فرشته ای خلق نمی شد
وسعت آبی چشمان دریاییت در صحیفه ی خاطرم نمی گنجد